سفارش تبلیغ
صبا ویژن

علوم اقتصاد نظری

اقتصادچیست؟

اغلب فکر می کنند که اقتصاد پاسخ مجموعه ای خاص از سوالات  است(چطور جلوی بیکاری را بگیریم؟ چرا قیمت ها بالا می رود؟ نظام بانکی چطور کار می  کند؟ آیا بازار سرمایه رشد می کند؟) یا روشی است که با آن می توان به پاسخ این  سوالات دست یافت. هیچ کدام از  این دو توصیف، به درستی اقتصاد را تعریف نمی کند،  زیرا اولا روش های دیگری برای پاسخ به آن سوالات وجود دارد (مثلا ممکن است ستاره  شناسی بتواند پاسخ برخی از سوالات بالا را بدهد، هر چند ضرورتا پاسخ هایش صحیح  نیست) و دوما اقتصاددانان، از اقتصاد برای پاسخ به بسیاری سوالات دیگری که معمولا «اقتصادی» شمرده نمی شوند نیز استفاده می کنند (چه چیزی مشخص می کند که مردم چند بچه خواهند داشت؟ چطور می توان جرائم را کنترل کرد؟ دولت ها چطور عمل می کنند؟).

من ترجیح می دهم اقتصاد را روشی خاص برای فهم رفتار تعریف کنم؛ آنچه عموما سوالات اقتصادی به حساب می آیند، سوالاتی است که در مورد آنها در گذشته این روش فهم رفتار به کار رفته و مفید بودنش اثبات شده است: اقتصاد روشی برای فهم رفتار با شروع از این فرض است که مردم اهدافی دارند و تمایل دارند روشی درست برای رسیدن به آن اهداف انتخاب کنند.

بخش دوم فرض که مردم تمایل دارند روشی درست برای رسیدن به اهدافشان بیابند، عقلانیت نامیده می شود. این اصطلاح اندکی گول زننده است زیرا این حدس را پیش می آورد که روشی که مردم با آن مسیر درست دسترسی به اهدافشان را می یابند، تحلیل عقلانی است (همان تحلیل منطقی یعنی استفاده از منطق صوری برای استخراج نتایج از فرضیات). چنین فرضی برای اینکه مردم چطور ابزارهای مناسب برای رسیدن به اهدافشان را می یابند، ضروری نیست.

می توان گستره ای از توضیحات دیگر را نیز برای رفتار عقلانی تصور کرد. مثالی لوس این است که ما برای اینکه به بسیاری از اهدافمان دست یابیم باید گهگاه غذا بخوریم تا از گرسنگی نمیریم (البته به استثنای وقتی که هدف ما خاک شدن باشد). چه مردم این حقیقت را با تحلیل منطقی به دست آورده باشند و چه خیر، آنهایی که غذا خوردن را انتخاب نمی کنند باقی نمی مانند تا رفتارشان توسط اقتصاددانان تحلیل شود. کلی تر آنکه ممکن است تکامل، انسان ها را چنان پرورده باشد که عقلانی رفتار کنند بی آنکه بدانند چرا. همین نتیجه می تواند از یک فرآیند آزمون و خطا حاصل شود؛ اگر شما هر روز تا محل کارتان قدم بزنید، احتمالا به تجربه کوتاه ترین مسیر را خواهید یافت حتی اگر آن قدر هندسه ندانید تا آن را محاسبه کنید. عقلانیت در این معنا هیچ نیاز ضروری به اندیشه ندارد.

نیمی از فرض نهفته در تعریف من از اقتصاد، عقلانیت بود؛ نیم دیگر این بود که مردم اهدافی دارند. برای اینکه بتوان در علم اقتصاد پیش رفت، باید این فرض دوم را تا حدی با فرضی دیگر تقویت کرد: مردم اهداف ساده عقلانی دارند؛ اگر هیچ راجع به اهداف مردم ندانیم، غیرممکن است بتوانیم آنچه قصد انجام دادنش را دارند، پیشگویی کنیم. هر رفتاری، هرچه قدر هم عجیب و غریب باشد، می تواند با این فرض توضیح داده شود که خود رفتار، هدف شخصی بوده است. (چرا من به میز زل زدم، در حالی که یک چک 1000 دلاری لای انگشتانم داشت می سوخت؟ چون من می خواستم به میز زل بزنم وقتی چک 1000 دلاری لای انگشتانم داشت می سوخت).

برای اینکه مثال محتمل تری از اینکه چگونه هدفی پیچیده ظاهرا می تواند منجر به رفتاری غیرعقلانی شود، کسی را در نظر بگیرید که در معرض انتخاب میان دو محصول یکسان با قیمت های متفاوت قرار دارد. به نظر می رسد که او اگر تقریبا هر هدفی داشته باشد، می توانیم فرض کنیم که ترجیح می دهد، گزینه ارزان تر را بخرد. اگر هدف او کمک به فقیر باشد، می تواند آنچه پس انداز می کند را به فقیر بدهد. اگر هدفش کمک به بچه هایش باشد، می تواند پول پس انداز کرده را به آنها بدهد. اگر هدفش یک زندگی همراه با رفاه و تجمل باشد، می تواند به دریای کارائیب برود و خاویار بخورد.

 

   
   
 
 
 
     

 

 



+ نوشته شده در پنج شنبه 90/5/27 ساعت 7:9 عصر توسط ملیحه |  نظر