پيامهاي ارسالي
+
توبه من خنديدي!ونمي دانستي من به چه دلهره ازباغچه همسايه سيب رادزديدم..باغبان از پي من تند دويد!سيب رادست توديد!غضب آلودبه من كردنگاه..سيب ازدست توافتادبه خاك!وتورفتي وهنوزسالهاست كه درگوش من آرام آرام خش خش گام تو تكراركنان!ميدهدآزارم...ومن انديشه كنان!غرق دراين پندارم كه چراخانه كوچك ماسيب نداشت......
راه كمال
93/8/29
+
+ •خبر به دورترين نقطه ي جهان برسد نخواست او به من خسته بي گمان برسد شکنجه بيشتر ازاين! که پيش چشم خودت کسي که سهم تو باشد به ديگران برسد..... چه ميکني اگر او را که خواستي يک عمر کسي از راه ناگهان برسد!!!!!...........
راه كمال
93/8/29
+
به دنبال واژه هانباش كلمات فريبمان مي دهدوقتي اولين حروف الفباكلاه برسرداردفاتحه بقيه كلمات رابايدخواند...
روي ماه خدا را ببوس
91/2/2
+
گاهــي لازمــه
آدما گاهي لازمه
چند وقت کرکره شونو بکشن پايين
يه پارچه سياه بزنن درش و بنويسن :
کسي نمرده
فقط دلم گرفته
آدم هـا بــراي هــم سـنگ تمـام مـي گـذارند
آدم ها براي هم سنگ تمام مي گذارند.
اما نه وقتي که در ميانشان هستي، نه...
آنجا که در ميان خاک خوابيدي؛
"سنگ تمام" را مي گذارند و مي روند ...!
غزل صداقت
92/2/25
+
زندگي بافتن يك قالي ست نه همان نقش ونگاري كه خودت ميخواهي نقش رااوست كه تعيين كرده تودراين بين فقط مي بافي نقش راخوب ببين...نكندآخركارقالي زندگي ات رانخرند...
#حسين عاشوري#
91/2/2
+
چه آسان تماشاگرسبقت ثانيه هاييم وبه عبورشان مي خنديم!چه آسان لحظه هارابه كام هم تلخ ميكنيم!وچه آسان به اخمي مي فروشيم لذت باهم بودن را!چه زودديرمي شودونمي دانيم كه فردامي آيدوشايدمانباشيم...
#حسين عاشوري#
91/2/2
+
نمي دانم چراچشمانم گاهي بي اختيارخيس مي شوند مي گويندحساسيت فصلي است آري من به فصل فصل اين دنياي بي توحساسم...
نجفي از قيدار
91/2/2